حریت و آزادگی بارزترین صفت ابوالفضل زرویی نصرآباد بود

10:22 - 13 آذر 1397
کد خبر: ۴۷۲۸۲۸
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
مدیر انتشارات نیستان با انتشار فیلمی در صفحه مجازی، حریت و آزادگی را بارزترین صفت ابوالفضل زرویی نصرآباد معرفی کرد. شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، سید مهدی شجاعی مدیر انتشارات نیستان گفت: بزرگترین و بازرترین صفت ابوالفضل زرویی نصرآباد را حریت و آزادگی و سپس مهربانی کرامت و عزت نفسش بود. امیدوارم در کنار هنر ابوالفضل زرویی نصرآباد که واقعا در طنز بی‌نظیر بود این صفات برجسته انسانی‌اش دیده شود و به این نکته توجه شود که اگر هنر توام با اخلاق نباشد هیچ ارزشی ندارد.

وی اظهار کرد: تمام ارزش ابوالفضل زرویی این بود که میان اخلاق و هنر خود پیوند زد.

شجاعی درباره بهترین شعر این شاعر بیان کرد: ابوالفضل زرویی نصرآباد، شعر خوب خیلی دارد، ولی آنچه که دل همه ما با آن گره خورده است شعری است که برای حضرت ابوالفضل (ع) با ردیف «دست» سروده است. انصافا شعری بی‌نظیری است.

[video src='https://www.mizan.news/wp-content/uploads/2022/02/1891417_427.mp4']

شعر ابوالفضل زرویی درباره حضرت عباس (ع):

بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که‌تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت:

وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی، چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست

***
به حکم شاه دل‌ای خواجه، خشت جان بگذار
ز. پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *