شهید هادی
ابراهیم هادی یک داش مشتی بود. او با رفتارهای خود، غیرمستقیم ما را تربیت می‌کرد. او یک الگوی تمام عیار برای تمام رزمندگان بود. به جرات می‌گویم که هیچ‌کس از همنشینی با ابراهیم ضرر نکرد.
کد خبر: ۴۳۵۹۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۴

همایش دختران انقلاب عصر امروز پنجشنبه ۲۱ تیر با سخنرانی علی اکبر رائفی‌پور و با حضور جمعی از خانواده شهدا از جمله شهید محسن حججی، شهید محمدحسین حدادیان، شهید مصطفی احمدی‌روشن، شهید ابراهیم هادی و در حسینیه شهید همت میدان شهدای تهران برگزار شد.
کد خبر: ۴۳۵۷۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۱

وقتی یکی از دوستان می‌گفت: چه تسبیح زیبایی داری، بلافاصله ابراهیم تسبیح را هدیه می‌کرد. نه تنها تسبیح که بارها حتی پیراهنش را بخشیده بود!
کد خبر: ۴۳۴۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۳

همین که می‌خواستیم وارد زورخانه شویم، با صدای فریاد ابراهیم مواجه شدیم! او داد می‌زد: «من رو بزنید، اما با محمد کاری نداشته باشید. او مهمان ماست
کد خبر: ۴۳۴۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۱

استاد، شما چرا زحمت کشیدید؟ ما خوب می‌شدیم خدمتتان می‌آمدیم.
کد خبر: ۴۳۴۹۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۰

داداش جون،‌ آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به هیچ جایی نمی‌رسی. چقدر سرمایه داشتی که از بین رفته؟
کد خبر: ۴۳۴۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۹

از آقایی که چای پخش می‌کرد پرسیدم: ایشون ابراهیم هادی است؟ گفت:‌بله؛ گفتم: اینجا در عراق چه می‌کند؟
کد خبر: ۴۳۲۱۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۷

جمعیتی داخل دانشگاه شعار می‌دادند. نگاهم به روبروی درب افتاد. ابراهیم و جواد افراسیابی و رضا گودینی کنار هم با عصبانیت ایستاده و به درب دانشگاه نگاه می‌کردند.
کد خبر: ۴۳۲۱۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۶

وقتی می‌خواست برود، به مزار برادرم اشاره کرد و گفت: «عجب جای خوبی دفن شده، من دوست دارم که ان‌شاء‌الله قبرم همین جا کنار شهید حسن سراجیان باشد که هر کسی از کنار این خیابان رد شد به یاد ما باشد.»
کد خبر: ۴۳۲۱۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۵

شخصی در خیابان زیبا زندگی می‌کرد که معتاد بود. به خاطر اعتیاد، خانواده‌اش را خیلی اذیت می‌کرد. ابراهیم برای این که او ترک کند خیلی تلاش کرد، اما به هرحال موفق نشد.
کد خبر: ۴۳۲۱۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۲

«یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می‌کرد. خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کف کفش‌هاش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت.
کد خبر: ۴۳۱۴۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۰

یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می‌رفت،‌ سروصدا ایجاد می‌کرد. رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند
کد خبر: ۴۲۹۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۹

استادکار من که از بستگان دور ما بود، یکباره با موتور جلوی ما آمد و با عصبانیت گفت: حالا جرأت کردی سرکار نیای و دنبال دوست و رفیق بری؟ بعد پیاده شد و جلوی ما آمد. او که ابراهیم را نمی‌شناخت، یکباره کشیده محکمی زد تو صورت ابراهیم! من هم با خودش برد توی محل کار و ...
کد خبر: ۴۲۹۹۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۶

تربیت کردن ابراهیم به‌صورت غیرمستقیم بود. مثلاً هربار که با هم بودیم و یک فقیر می‌دید، پول را به من می‌داد تا به فقیر بدهم. اینطوری خودش گرفتار ریا نمی‌شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می‌داد.
کد خبر: ۴۲۹۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۵

در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی بر من و همکلاسی‌ها تأثیر داشت. بسیاری از شاگردان او اهل نماز و جبهه و ... شدند. یک روز به ایشان گفتم: خدا را شکر که شما معلم ما هستید. دبیر ما گفت: دعایش را به جان شهید ابراهیم هادی کنید.
کد خبر: ۴۲۹۹۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۳

زمانی که هنوز چراغ روشن نشده بود، هیئت را ترک می‌کرد!! علت این کار او را بعدها فهمیدم. وقتی که شاهد بودم دوستان هیئتی، بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده و ... می‌شدند و به تعبیری بیشتر اندوخته معنوی خود را از دست می‌دهند.
کد خبر: ۴۲۸۸۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۲

هنوز حرفش تمام نشده بود که ابراهیم زیر دو خم او را گرفت و از روی زمین بلندش کرد! یک دور بر روی تشک چرخید و او را به زمین زد و روی پُل نگه داشت. لحظاتی بعد، قلیپور ضربه فنی شد.
کد خبر: ۴۲۸۸۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۱

با تعجب گفتم: داش ابرام، سرت چی شده؟ دستی به سرش کشید با دهانی که به سختی باز می‌شد، گفت: «می‌دانی چرا گلوله جرات نکرد وارد سرم شود؟» گفتم: چرا؟ ابراهیم لبخندی زد و گفت: «گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند یا مهدی (عج) به سرم بسته بودم.»
کد خبر: ۴۲۸۸۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۳۱

ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد تا تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار ما آمدند. اسرای عراقی گریه می‌کردند و نمی‌رفتند! مرتب هم اسم ابراهیم را صدا می‌کردند.
کد خبر: ۴۲۸۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۳۰

وقتی شجاعت کسانی مثل اصغر و ابراهیم و دیگر سرداران گمنام دستمال سرخ‌ها را می‌دیدیم، ما هم روحیه پیدا می‌کردیم.
کد خبر: ۴۲۸۱۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۹