رؤسای قوه قضائیه وکیل آنلاین مجله حقوقی

روایتی کتابی که داغ بر دل صدام حسین گذاشت

11:35 - 19 مهر 1397
کد خبر: ۴۵۹۰۲۶
دسته بندی: فرهنگی ، عمومی
ماجراهای کتاب "یک وجب و چهار انگشت" از کودکی عظیم حقی شروع می‌شود که در روستای انزلی محله لنگرود (استان گیلان) با سختی‌های زندگی و فقری که داشت بزرگ شد و جنگ را با امضای جعلی پدر شروع کرد و سرانجام عملیات، جراحت، اسارت و فاتحه‌هایی که بر سر مزار بی‌جنازه اش خوانده شد.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، کتاب ماجراهای کتاب "یک وجب و چهار انگشت" از کودکی عظیم حقی شروع می‌شود که در روستای انزلی محله لنگرود (استان گیلان) با سختی‌های زندگی و فقری که داشت بزرگ شد و جنگ را با امضای جعلی پدر شروع کرد و سرانجام عملیات، جراحت، اسارت و فاتحه‌هایی که بر سر مزار بی‌جنازه اش خوانده شد. 

یک وجب و چهار انگشت نوشته محمد پورحلم، روایت آزادگی رزمنده‌ای است که داوطلبانه قدم به جبهه‌های دفاع از کشور گذاشته و به اسارت عراقی‌ها در آمد.

این کتاب حاوی خاطرات جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس، عظیم حقی، متولد ۱۳۴۲ از توابع استان گیلان است و به خاطرات وی از تولد و دوران کودکی تا پایان دوران اسارت او در سال ۶۹ می‌پردازد.

روایتی کتابی که داغ بر دل صدام حسین گذاشت

بیشتر حجم کتاب به خاطرات حقی از شکنجه‌ها و سختی‌های زمان اسارت در عراق اختصاص دارد. نوع روایت به شکلی رسمی‌تر از فضای معمول خاطره‌نگاری در این سبک آثار است که این امر می‌تواند برآمده از شخصیت متفاوت حقی باشد.

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های کتاب «یک وجب و چهار انگشت» دوری از فضای قهرمان‌سازی و روایت صادقانه زشتی‌ها و زیبایی‌های دوران اسارت در کنار هم است؛ چنانچه همان‌طور که شرح رشادت‌ها و پایداری رزمندگان اسلام به تفصیل عنوان می‌شود از خیانت‌ها و آدم‌فروشی‌های برخی از اسرای ایرانی نیز سخن به میان می‌آید که این همه نشان از روایت حقیقت در قالب خاطره‌نگاری است و باعث جذاب شدن کتاب شده است.

حقی خاطرات خود را در کتاب «یک وجب و چهار انگشت» بیشتر در قالب داستان‌واره‌هایی به زبان اول شخص مفرد بیان کرده و کمتر از دیالوگ در شرح خاطره‌ها استفاده کرده است.

این خصیصه باعث شده است که مخاطب بتواند به سادگی با اتفاقات کتاب همذات‌پنداری کند و خود را در جای راوی قرار دهد.

در بخشی از این کتاب آمده است: خیلى عصبانى شد و با همان اسلحه محکم کوبید توى صورتم و چند تا مشت و لگد دیگر هم به سروصورتم زد.

ـاگر معلمى حتما نقشه بلدى.

نقشه‏ى جغرافیایى بله، اما نقشه‏ى نظامى بلد نیستم.

بعد یک نقشه جلوى من گذاشت و گفت: شما کجا بودید؟

من نمیدونم، نمی‏تونم از روى این نقشه تشخیص بدم.

دستم را روى نقشه گذاشت و گفت: این شلمچه‏ است، این‏جا هم بصره، حالا شما کجاى نقشه بودید؟» من که کاملاً منطقه را مى‏شناختم گفتم: «من نمى‏دونم، ما از مسیرى حرکت کردیم که به آن جا مى‏گفتند پتروشیمى.

گفتنی است این کتاب در هشتمین دوره کتاب سال سپاه به عنوان اثر برگزیده مورد تقدیر قرار گرفت.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *